معارف قرآن/آیت الله مصباح یزدی - منتخب تفاسیر

درس سوم خداشناسی(2)
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین مسألهای که در خداشناسی قرآن مطرح میشود این است که آیا در قرآن بر اثبات وجود خدا دلیلی آورده شده است یا نه؟ در بسیاری از تفاسیر مخصوصاً تفاسیری که نویسندگانش ذوق کلامی داشتهاند امثال فخر رازی، بسیاری از آیات را به منزله دلایلی برای اثبات صانع تلقی کردهاند و تقریباً تمام آیاتی که مشتمل بر آیات تکوینی الهی است را مشتمل بر راهی برای اثبات وجود خدا دانستهاند و تقریر در چگونگی و دلالت آنها کردهاند.
در مقابل این مفسرین، بعضی دیگر مدعی شدهاند که در قرآن مسأله وجود خدا مفروغ عنه دانسته شده و آیاتی که از طرف متکلمین دلیل برای اثبات صانع دانسته شده در مقام اثبات صانع نیست، و بیان قرآن بگونهای است که این مسأله را محتاج به اثبات نمیداند.
ما اگر بخواهیم مسأله را تفصیلاً بحث کنیم باید تمام آیاتی را که آنها دلیل دانستهاند بررسی کنیم ولی بحث تفصیلی مقتضای این بحث نیست لذا، ما یک راه حلّی به نظرمان میرسد که میشود این دو دسته را به هم نزدیک کرد; گو اینکه بسیاری از آیاتی که دسته اول دلیل دانستهاند مخدوش است.
در اینجا باید این مسأله را مطرح کرد که فرق است بین اینکه در قرآن چیزی را به عنوان مسأله مطرح کند مثل آیات توحید که برایش مستقیماً دسته اول شده است و بین اینکه استدلال نشده ولی بشود از آن استدلالی به دست آورد مثل مسأله وجود خدا، ما اگر از آیاتی که استدلال مستقیم نشده دلیلی به دست آوریم راه جمع بین دوقول است;آیاتی داریم که میتوان از آن برهان ساخت نه اینکه مستقیماً خودش در مقام اثبات صانع باشد و آنجایی که میگویند وجود خدا بدیهی است آنهم را تصدیق میکنیم ولی نفی نمیکند که از آیات قرآن بشود استدلال کرد.
از جمله آیاتی که میتوان از آنها برهانی به دست آورد، آیهای که در سیاق یک سلسه سؤالاتی از منکرین و مکذبین دعوت پیامبر انجام گرفته است:
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (سوره طور/35)
آیا شما بدون خالق خلق شدید یا اینکه خودتان خالق خودتانید؟
سیاق آیه پاسخ سؤال نیست بلکه سؤالی است. و بعید نیست که این آیه با آن آیه توحید در استدلال فرق میکند این آیه استدلالی ندارد و به حسب ظاهر یک سؤالی است و بس.
در این آیه شریفه بحثهایی است:
1 ـ مفهوم ظاهری آیه چیست؟
بعضی گفتهاند من غیر شیء منظور من غیر غایة است یعنی آیا شما بدون هدف خلق شدهاید؟ مانند تعبیراتی که در قرآن هست که انسان عبث آفریده نشده است. ولی به نظر میرسد که منظور از من غیر شیء این باشد که: «من دون مادة قبلیة»; چون «من» در مورد ماده به کار میرود مانند: «من تراب»، «من طین» .....
این سؤال درست است ولی گویا با سیاق آیه سازگار نیست، چون بر فرض که از عدم آفریده شده باشند و کسی بگوید خدا ما را از عدم آفریده است. خوب، این چه ربطی به دعوت پیامبران و ردّ ایشان دارد؟ و چه ربطی به تکذیب خدا و پیامبران دارد؟ پس بعید است که این منظور باشد.
لذا استظهار اینکه من غیر شیء منظور من غیر خالق باشد مخصوصاً با قسمت بعدش مناسبتر است، یعنی از دو حال خارج نیست یا خالقی ندارید و از عدم بودهاید و یا خودتان خالق خودتان هستید. و این دو را که نمیتوانید بگویید پس باید بپذیرید که خالقتان اللّه است، علی الظاهر این استظهار روشنتر از دو نظر قبلی است.
روی این فرض که آیه معنایش این باشد، میگوییم از این آیه میشود برهانی برای اثبات واجب استنباط کرد (باید توجه داشت که نمیگوییم آیه استدلال میکند بلکه میشود از آن استنباط کرد)
از این تعبیر آیه استنباط میکنیم که اشاره دارد که در مخلوقیت انسانها جای تردید نیست، و نمیشود گفت که همینطوری خلق شدهاند و یا اینکه خودشان خالق خودشان باشند، پس باید خالق داشته باشند، خالقی که خود خالق نخواهد و الا تسلسل.
پس این آیه به عنوان نمونه معلوم شد که روشن است که در مقام استدلال نیست، بلکه میشود از آن دلیلی استنباط کرد. سایر آیاتی هم که برای اثبات صانع استدلال شده شبیه به همین آیه میباشد و انصافش این است که هیچ کدام در مقام استدلال نیست (تا آنجایی که ما بررسی کردهایم)
مسأله دیگر:
اگر ما از آیات دلیلی استنباط کنیم این استدلالات مانند استدلالاتی میشود که علماء الهیات با فلاسفه و متکلمین کردهاند که از همه اینها یک عنوان کلی اثبات میشود، برهان عقلی خودبه خود شخص اثبات نمیکند. به عنوان مثال اگر دلیل بیاوریم که در این اتاق کسی هست و ثابت کنیم که آن هم یکی بیشتر نیست باز آن انسان واحد یک عنوان کلی است که بر هر کسی قابل انطباق است. برهان سروکارش با مفاهیم کلی است ومفهوم آن هم کلی است.
پس هرگونه برهانی که از قبیل علوم حصولی است و برای اثبات واجب اقامه شود، همه یک عنوان کلی را اثبات میکند، فلاسفه برای عنوان کلی واجب الوجود یا متکلمین برای عنوان صانع، بر طبق برهان حرکت عنوان المحرک للعالم، بر طبق برهان نظم ناظم العالم، همه و همه عناوین کلیه، اثبات میشود نه شخص خاصی.
حال اگر از قرآن هم براهین اصطیاد کنیم از همین قبیل است که خدا را با صفتی کلی بشناسیم، خالق، ناظم، امثاله .
حال آیا نوع دیگری از معرفت از قرآن به دست نمیآید که معرفت به خود خدا تعلق بگیرد نه به مفاهیم کلی و عقلی؟
در این باره هم بحثهایی هست، آنچه میشود گفت به طور اختصار اینکه این استظهار از قرآن بعید نیست که قرآن بفرماید انسان میتواند خدا را با علم حضوری بشناسد و شناخته است. (با توجه به اینکه علم حضوری دارای مراتبی است)
این را از جهاتی از آیاتی میشود استفاده کرد البته به آناندازه که ما خیال میکنیم که از آیات چنین ظهوری بعید نیست ولی اینکه واقعاً چنین باشد، این را ادّعا نداریم. معمولاً سروکار ما با ظهورات است هر چه از این به بعد هم به قرآن نسبت میدهیم استظهار است نه تفسیر قطعی.
ما خیال میکنیم از بعضی آیات میشود چنین مسألهای از قرآن استظهار کرد که انسان میتواند چنین علمی پیدا کند و پیدا کردهاند که انسان با علم حضوری خدا را بیابد (مخصوصاً با همراهی بعضی روایات که امامان (علیهم السلام) مفسرین حقیقیاند).
از جمله آیات دالّ بر این مسأله آیه فطرت و آیه میثاق با همدیگر میباشد.که آیه فطرت در این مطلب آن چنان روشن نیست ولی با توجه به آیه میثاق و روایات روشن میگردد. اینک آیه فطرت:
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (روم/30)
درباره این آیه بحثهای زیادی هست که این فطرت یعنی چه؟ آیا دین (یعنی مجموعه احکام الهی) فطری است یا چیز دیگری؟ اگر احکام فطری است آیا یعنی تکتک احکام با فطرت شناخته میشود؟ این را که نمیشود مستلزم شد; بعضی گفتهاند: یعنی اصول احکام موافق با فطرت انسانی است; مثلاً ما یک سلسله احکام عبادی داریم، که روح اینها پرستش اللّه است که این امری است فطری که طبعاً در مقابل ولینعمت انسان باید کرنش کند و یا انسان در مقابل کمال مطلق باید خضوع کند و ... و همینطور درباره زکاة و انفاق و پول خرج کردنها که میگویند اصل اینها کمک به دیگران و رسیدگی به ضعفاست که اینهم فطری است; انسان بالطبع وقتی با آدم علیلی روبرو میشود میل دارد به او کمک کند; پس قوانین فطری اصلش فطری است.
بعضی برای فطری بودن تقریب دیگر کردهاند و آن اینکه:
احتمال دیگر: «اقامة الوجه للدین»، یعنی خود را در مقام تسلیم مطلق در برابر خدا در آوردن، یعنی کاملاً حواست جمع این باشد که همیشه اطاعت خدا کنی، سپس میفرماید: فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی ... یعنی این خداپرستی فطری است، اما چگونگی آن را آیه نمیگوید که فطری است یا نه; پس یعنی همین توجه به پرستش خدا امریست که مقتضای فطرت است; اینجا یک معنایی برای فطری بودن خداپرستی به دست میآید و آن خداشناسی است، بعد از قبول تقریر دوم مقدمهای به آن ضمیمه میشود و آن اینکه اگر فطرت تسلیم در برابر خدا اقتضا میکند پس باید خدا را شناخت. یعنی قبل از اینکه فطرةً خدا پرستیم، فطرةً خداشناسیم (در اینجا یک مفهوم دیگری هم هست و آن خداجویی است که الان مورد بحث نیست) آنچه مورد بحث ماست این است که خداپرستی و خداشناسی فطری است .
از آیه میثاق به دست میآید که اجمالاً قرآن معتقد است که انسانها همه در یک نشئهای، یک علمی به خدا پیدا کردهاند که این آنها را با خدا آشنا کرده است
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ، أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ . (اعراف / 172 و 173)
این آیه یکی از آیات مشکل قرآنی از نظر تفسیر است که بحثهای زیادی دارد که این بحث جای آنها را ندارد. لذا اینک استظهار اجمالی خودمان را در حد ارتباط با این بحث عرض میکنیم:
به نظر میآید آنچه مسلم است در این آیه قابل انکار نیست این است که انسان در یک جایی در یک نشئهای هر فردش اجمالا با خدا آشنا شده به جوری که صحیح بودند که از آ ن چنین حکایت کند که خدا سؤال کند: أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ و آنها جواب دهند حال به چه صورتی بودند کاری نداریم ولی این قابل انکار نیست که آیه میگوید: آدمیزاد شناختی نسبت به خدا پیدا کرده که آن را با چیز دیگری نمیتواند عوض کند، روز قیامت که میپرسند چرا جای خدا پرستیدید؟ نمیتواند بگوید: «انّما اشرک آباونا». چون معرفتی پیداکرده که این عذرها را قطع میکند، اشتباه درتطبیق نکرده، با خود خدا آشنا شده آن چنان آشنایی که با کس دیگر اشتباه نمیکند، و این همان لازمه علم حضوری است.
البته در مرحله اول قبول این استظهار برای مبتدئین قابل قبول نیست ولی توصیه میکنم روایات ذیل این آیه را مطالعه کنید که میفرماید: اراهم نفسی و راوی سؤال میکند: اکان ذلک معاینة؟ قال: (علیه السلام) بلی خدا را دیده میشناسد ولی حال که در مادیت فرو رفته او را فراموش کرده است. همین است که میگوییم: علم حضوری اگر ضعیف باشد مورد غفلت قرار میگیرد; یادشان رفته ولی معرفت در عمق وجدانشان باقی مانده است.
باز روایت دارد که: وَ لَوْلَا ذَلِکَ لَمْ یَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّه مَنْ خَالَقَهُ وَ مَنْ رَازَقَهُ این باز شاهد بر این است که علم حضوری بوده است، چون علم حصولی عنوان کلی اثبات میکند نه معینی را. نکته مورد تکیه این است که اینجا نگفته «لم یعلم احد ان له خالق» که این همان عنوان کلی است و مورد براهین فلسفی ولی گفته یَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّه مَنْ خَالَقَهُ که این همان علم حضوری است، نتیجه این اشعار این شد که اشخاص فهمیدند که خالق ایشان کیست; اگر ما به براهین اکتفا کنیم آنها به ما میگویند که: « انّ لنا ربّاً» ولی آیه میگوید: أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ که این شخص معینی است نه عنوان کلی. و لذا امام (علیه السلام) میفرماید: وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یَعْرِفْ أَحَدٌ مَنْ خَالَقَهُ وَ مَنْ رَازَقَهُ که آن یک نوع مواجهای بوده است که خود خدا را با او روبرو شدهاند وخود خدا را دیدهاند (البته نه با عین ظاهری بکله با عین حضوری) البته حالا هم اگر اسباب مادی کنار رود انسان با همان خود خدا ارتباط پیدا میکند.
مافعلا استظهار میکنیم که از مجموع آیه فطرت و میثاق و روایات مربوطه فهیمده میشود که انسانها معرفتی به خدا پیدا کردهاند بشکلی که خود خدا را دیدهاند.
وظیفه ما این است که آن علم حضوری را تقویت کنیم، این معرفت را تقویت کنیم که دوباره با علم حضوری خود خدا را بیابیم.آنچه مدعای ماست این است که انسان در دلش رابطه با خود خدا دارد اگر این رابطه با عبادات و حضور قلب تقویت شود حالتی برای انسان پیدا میشود که خود خدا را مییابد.
این «یا الهی» که ما میگوییم این یک عنوان کلی است، ای کسی که خالق ما هستی، اما اگر با حضور قلب علم حضوری است و خود خدا را مییابد. روایتی در تحف العقول است که مردم خدا را «عن غیب» عبادت میکنند ولی گاهی است ممکن است برای بعضی اشخاص در حالات مناجات انسان طوری شود که مفاهیم یادش برود ولو در ظاهر میگوید و روی عادت است و اینجا گویا خود خدا را مییابد. این همان علم حضوری است که زنده میشود.
ولی باید توجه داشت که این علم بدین معنی نیست که مفاهیم پوچ است; لذا ما تا در این عالم هستیم آن موقف را فراموش کردهایم و چارهای جز کار با مفاهیم کلی هم نداریم.
روش ائمه اطهار (علیهم السلام) و پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هم چنین بوده است; خود قرآن هم چنین کاری میکند. ولی بحث در این بود که آیا همه مطالب قرآن از همین سنخ مفاهیم است یا نقشی دیگر هم دارد.
ما اینجا ادعا داریم که بسیاری از آیات سیاقش جوری است که اگر آدم دل به آیات بدهد و توجه کند کمکم آن معرفت ذهنی دوباره زنده میشود و پردهها برداشته میشود.
من باب مثال در سوره انعام حدود آیه90 تا 100 آیاتی است که یک سلسله علامات و آیات الهی را بیان میکند: فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَی یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِِ ...
پس از ذکر این سلسله آیات الهی میفرماید: ذَلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ این خدای شماست کجا میروید؟ یعنی این اللّه است، شما میتوانید با او از طریق همین آیات الهی آشنا شوید وقتی در این دقت کردید کمکم دل آشنا میشود و معرفت ظهور پیدا میکند
اگر با یک دل آمادهای دقت کنیم خواهیم دید که ذَلِکُمُ اللّهُ و خود خدا را میبینیم البته نه با دیدن چشم. به هر حال این هم ادعایی بلکه استظهاری است که قرآن علاوه بر ادله عقلی نقش تقویت علم حضوری دارد.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین والحمدلله رب العالمین
نوشته شده توسط :
سعید مطلق
نظرات ديگران [ نظر]